![]() |


ای نور خدایی ز جبینت ظاهر/ وی یاد تو پیوسته مرا در خاطر/ از آتش زهر آب شد پیکر تو/ جاهنا به فدایت ای امام باقر
درباره ي وب سايت ![]() به وبلاگ من خوش آمدید!!!!!!!! دوستان
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان امام محمدباقر(ع) و آدرس emameman.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. پيوند هاي روزانه برچسب ها
عکس مذهبی , سخنان امام باقر(ع) , سخنان امام , عکس زیبا , عکس نوشته زیبا , عکس نوشته درباره امام باقر(ع) , شعر , شعر زیبا , امام باقر(ع)، فرمایشات و سخنان , تصویر، امام باقر، سخنان امام باقر(ع) , تصاویر , سخنان امام , داستان کوتاه، غرور، آموزنده، جوان، اعتراض، داستان کوتاه پندآموز، داستان زیبا، عشششششق , شعر ولادت امامان , شعر ولادت امام باقر(ع) ,
|
![]()
معجون آرامش روزی انوشیروان بر بزرگمهر خشم گرفت و در خانه ای تاریک به زندانش فکند و فرمود او را به زنجیر بستند.چون روزی چند بر این حال بود،کسری کسانی را فرستاد تا از حالش پرسند. آنان بزرگمهر را دیدند با دلی قوی و شادمان.بدو گفتند:در این تنگی و سختی تو را آسوده دل می بینم!
آن معجون را شرح بازگوی که ما را نیز هنگام گرفتاری به کار آید
درویش تهی دست درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند . :: برچسبها: داستان کوتاه، غرور، آموزنده، جوان، اعتراض، داستان کوتاه پندآموز، داستان زیبا، عشششششق, ![]()
در زمانهای دور، مرد خسیسی زندگی می کرد. او تعدادی شیشه برای پنجره های خانه اش سفارش داده بود . شیشه بر ، شیشه ها را درون صندوقی گذاشت و به مرد گفت باربری را صداکن تا این صندوق را به خانه ات ببرد من هم عصر برای نصب شیشه ها می آیم . از آنجا که مرد خسیس بود ، چند باربر را صدا کرد ولی سر قیمت با آنها به توافق نرسید. چشمش به مرد جوانی افتاد ، به او گفت اگر این صندوق را برایم به خانه ببری ، سه نصیحت به تو خواهم کرد که در زندگی بدردت خواهد خورد. باربر جوان که تازه به شهر آمده بود ، سخنان مرد خسیس را قبول کرد. باربر صندوق را بر روی دوشش گذاشت و به طرف منزل مرد راه افتاد. کمی که راه رفتند، باربر گفت : بهتر است در بین راه یکی یکی سخنانت را بگوئی. مرد خسیس کمی فکر کرد. نزدیک ظهر بود و او خیلی گرسنه بود . به باربر گفت : اول آنکه سیری بهتر از گرسنگی است و اگر کسی به تو گفت گرسنگی بهتر از سیری است ، بشنو و باور مکن. باربر از شنیدن این سخن ناراحت شد زیرا هر بچه ای این مطلب را می دانست . ولی فکر کرد شاید بقیه نصیحتها بهتر از این باشد. همینطور به راه ادامه دادند تا اینکه بیشتر از نصف راه را سپری کردند . باربر پرسید: خوب نصیحت دومت چه است؟ مرد که چیزی به ذهنش نمی رسید پیش خود فکر کرد کاش چهارپایی داشتم و بدون دردسر بارم را به منزل می بردم . یکباره چیزی به ذهنش رسید و گفت : بله پسرم نصیحت دوم این است ، اگر گفتند پیاده رفتن از سواره رفتن بهتر است ، بشنو و باور مکن. باربر خیلی ناراحت شد و فکر کرد ، نکند این مرد مرا سر کار گذاشته ولی باز هم چیزی نگفت. دیگر نزدیک منزل رسیده بودند که باربر گفت: خوب نصیحت سومت را بگو، امیدوارم این یکی بهتر از بقیه باشد. مرد از اینکه بارهایش را مجانی به خانه رسانده بود خوشحال بود و به مرد گفت : اگر کسی گفت باربری بهتر از تو وجود دارد ، بشنو و باور مکن مرد باربر خیلی عصبانی شد و فکر کرد باید این مرد را ادب کند بنابراین هنگامی که می خواست صندوق را روی زمین بگذارد آنرا ول کرد و صندوق با شدت به زمین خورد ، بعد رو کرد به مرد خسیس و گفت اگر کسی گفت که شیشه های این صندوق سالم است ، بشنو و باور مکن.
نجار، یک روز کاری دیگر را هم به پایان برد . آخر هفته بود و تصمیم گرفت دوستی را برای صرف نوشیدنی به خانه اش دعوت کند. :: برچسبها: داستان کوتاه، غرور، آموزنده، جوان، اعتراض، داستان کوتاه پندآموز، داستان زیبا، عشششششق, ![]()
1 - چه بسا شخص حريص بر امري از امور دنيا ، که بدان دست يافته و باعث نافرجامي و بدبختي او گرديده است ، و چه بسا کسي که براي امري از امور آخرت کراهت داشته و بدان رسيده ، ولي به وسيله آن سعادتمند گرديده است . :: برچسبها: احادیث، احادیث امامان، چهل حدیث نورانی، چهل حدیث نورانی از امام باقر(ع), ![]() .:: This Template By : Theme-Designer.Com ::. |
آرشيو ماهانه نويسندگان لوگو ما ![]() ديگر موارد
<-PollItems->
|